دانشجو

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خاطرات حج عمره دانشجویی

به نام خدای کعبه

اولین سالی که وارد دانشگاه شدم اصلا نمی دونستم مکه رفتن از طرف دانشگاه چقدر سخت است فکر می کردم هر کی که اسم نویسی کنه می تونه بره ولی در آبان ماه بود که دیدم در بولتن زدن هر کس که می خواهد عمره دانشجویی بره از اینتر نت در سایت لبیک اسم نویسی کنه و پیرینت برگه را بیاره همان روز اومدم در خانه موضوع را مطرح کردم و پدرم فردای همان روز در سایت لبیک ثبت کرد مشخصات من و پیرینت بر گه را دادکه بدم به دانشگاه وقتی پیرینت برگه را دادم به دانشگاه دیدم بر گه را شماره زدن شماره من شد 133 درست بعد 2 یا 3 روز بعد از اعلام  بود از مسئول امور فرهنگی پرسیدم چند نفر می برین گفت قرعه کشی می کنیم و 11 نفر می بریم وای خدایا بعد از این تو باید به طلبی (از من حرکت)حال به سخت ترین نکته رسیدم چون بعد 7 روز تعداد ثبت نام کنندگان به 230 نفر رسیده هر روز که در نماز خانه دانشگاه نماز می خواندم می گفتم خدایا اگه تو به طلبی تعداد شرکت کننده ها مهم نیست خدا یا چنان کن سر انجام کار که تو خوشنود باشی و ما رستگار

ادامه دارد   


تفاوت ازدواج و عشق

" تفاوت ازدواج و عشق یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده، من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی ؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت، همون روز عصر با یک کپی از روزنامه برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش، به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم. در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب وعشق مثل روزنامه می مونه،ازدواج یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هست مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو می کنم هرچقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی اما وقتی که این باور در تونیست که این آدم مال منه، و هر لحظه میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه شیء باارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جاییکه ممکنه ازش لذت ببری شاید فردا دیگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه و این تفاوت عشق است با ازدواج "

منبع ایمیل  گروه ترانه ها:http://www.hamtaraneh.com


داستان آموزنده مردمان بیمار

داستان آموزنده مردمان بیمار


روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .
علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت .

و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم .
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است .
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد ..
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .
آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .
سقراط پرسید :
به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت .
و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم .
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟
بیماری فکری و روان نامش غفلت است.
باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد .
و به او طبیب روح و داروی جان رساند .
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده .
” بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است "


ریشه کلمات مرد و دختر و پسر و...

 

مرد از مُردن است . زیرا زایندگی ندارد .مرگ نیز با مرد هم ریشه است.

زَن از زادن است و زِندگی نیز از زن است .

دُختر از ریشه « دوغ » است که در میان مردمان آریایی به معنی« شیر « بوده و ریشه  واژه ی دختر « دوغ دَر » بوده به معنی « شیر دوش » زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود . به  daughter  در انگلیسی توجه کنید . واژه daughter  نیز همین دختر است .  gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و  « خ » گفته می شده.در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر  doogh thar  و در پهلوی دوخت .

دوغ در در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شد . آمده است.

اما پسر ، « پوسْتْ دَر » بوده . کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند.

پوست در،  به پسر تبدیل شده است .در پارسی باستان puthra   پوثرَ  و در پهلوی  پوسَـر  و پوهر  و در هند باستان پسورَ است  

در بسیاری از گویشهای کردی از جمله  کردی فهلوی ( فَیلی ) هنوز پسوند « دَر » به کار می رود . مانند « نان دَر » که به معنی « کسی است که وظیفه ی غذا دادن به خانواده و اطرافیانش را بر عهده دارد .»

حرف « پـِ » در « پدر » از پاییدن است . پدر یعنی پاینده کسی که می پاید . کسی که مراقب خانواده اش است و آنان را می پاید .پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است . جالب است که تلفظ « فاذر » در انگلیسی بیشتر به « پادَر » شبیه است تا تلفظ «پدر» !

خواهر ( خواهَر )از ریشه «خواه » است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است . خواه + ــَر  یا ــار  در اوستا خواهر به صورت خْـوَنــگْـهَر آمده است . 

بَرادر نیز در اصل بَرا + در است . یعنی کسی که برای ما کار انجام می دهد. یعنی کار انجام دهنده برای ما  و برای آسایش ما .

« مادر » یعنی « پدید آورنده ی ما » .

منبع:http://adel-ashkboos.mihanblog.com/post/562


تقدیم به تمام آنهایی که دوستشان داریم

    نظر

تقدیم به تمام آنهایی که دوستشان داریم

دکتر وین والتر دایر (Wayne Walter Dyer)  در شهر دیترویت از توابع ایالت میشیگان در ایالات متحده امریکا در خانواده‌ای فرهنگی به دنیا آمد.
او یک نویسنده و سخنران است. یک عنوان از کتاب های او بنام "قلمرو اشتباهات شما" در سال  در حدود میلیون نسخه فروخت و جزء یکی از بالاترین رکوردار فروش کتاب‌ها در تاریخ شد. دایر در سال به عنوان بهترین سخنران ایالات متحده شناخته شد.

دایر هم اکنون در مائوی، هاوایی زندگی می‌کند. در اینجا گزیده هایی از افکار، تحلیل ها و پندهای آموزنده اش را نسبت به آنچه که ما آنرا زندگی می نامیم، مرور می کنیم.

 

هر کس به دیگری زیانی برساند و یا ضربه ای به کسی بزند، بیشترین زیان را خود از آن خواهد دید،
چرا که هرکس در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسؤول است.

به هر کاری که دست زدید، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید،زیرا این شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است.

درستکارترین مردم جهان بیشترین احترام را بسوی خود جلب شده می بینند،
حتی اگر آماج بیشترین بدرفتاریها و بی حرمتیها قرار گیرند.

تنها راه تغییر عادتها، تکرار رفتارهای تازه است برای آغاز هر تحول در خود،
ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را در وجود خود شناسایی و ریشه کن کنید

از مهم ترین کارهایی که به عنوان یک آدم بزرگ می توانید انجام دهید،
اینست که گهگاه به شادمانی دوران کودکی برگردید.

اگر مختارید که بین حق به جانب بودن و مهربانی یکی را انتخاب کنید،
مهربانی را انتخاب کنید.

انتخاب با توست، میتوانی بگوئی: صبح به خیر خدا جان،
یا بگوئی : خدا به خیر کنه، صبح شده

به دل خود مراجعه کنید و نسبت به تمام کسانی که در گذشته از دست آنها ناراحت شده اید احساس محبت نمایید
هر جا ناراحت شدید اقدام به بخشش و عفو نمایید. عفو و گذشت پایه بیداری معنوی است.

عشقم نثار کسی است که با دستپاچگی در جاده‌ها از من سبقت می‌گیرد.
به کسی که در گوشه? خیابان به حالت احتیاج افتاده ‌است، کمی پول بیشتری می‌دهم.
بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت می‌روم و سعی می‌کنم به آن محیط عشق ببرم.
در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشش عشق است
و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم،
بلکه با اعمالم سعی می‌کنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم.

آنان که به قضاوت زندگی دیگران می نشینند، از این حقیقت غافلند که با صرف نیروی خود در این زمینه،خویشتن را از آرامش و صفای باطن محروم می کنند.

اگر شخصیت خود را با فعالیت‌های شغلی خویش می‌سنجید،پس وقتی کار نمی‌کنید فاقد شخصیت هستید.

دروغ انفجاری مهلک است در اعتماد به نفس تو و آینده ای که برای خود خواهی ساخت.

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم.
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم.
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم.
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم
و در بخشیدن است که بخشیده می شویم، و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.


گفتگوهای من و شما با خــدا

گفتگوهای من و شما با خــدا

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


همه ما پنهانی و در نهان، دل گفته هایی با خدا داریم، کسی از آن خبر ندارد و خود می گوییم و خدا شنونده است. آنچه در این اینجا می خوانید بخشی هایی از گفتگوهای "من وشما"، با خداست:
همان خدا، همان خدای فراموش شده ای که به گاه بی کسی و درماندگی سراغش را می گیریم ...
همان که هیچگاه ما را از یاد نمی‌برد!

گفتم: خسته‌ام
گفت: "لاتقنطوا من رحمة الله" از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/53)

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!

گفت: "فاذکرونی اذکرکم" منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152)

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفت: "و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا" تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63)


گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟

گفت: "واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله" کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/109)


گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچک است... یک اشاره‌ کنی تمامه!
گفت: "عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم" شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216)

گفتم: "انا عبدک الضعیف الذلیل..." اصلا چطور دلت میاد؟

گفت: "ان الله بالناس لرئوف رحیم" خدا نسبت به همه‌ی مردم (نسبت به همه) مهربان است (بقره/143)


گفتم: دلم گرفته

گفت: "بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا" (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/58)


گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله

گفت: "ان الله یحب المتوکلین" خدا آنهایی را که توکل می‌کنند دوست دارد (آل عمران/159)


گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار گفتی: حواست را خوب جمع کن!

گفت: "و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره" بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می‌کنند. اگه خیری به آنها برسد، امن و آرامش پیدا می‌کنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان بشوند، رو گردان میشوند. خودشان تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنند (حج/??)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم؛

گفت: "فانی قریب" من که نزدیکم (بقره/186)


گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد به تو نزدیک بشوم

گفت: "و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال" هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205)


گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفت: "ألا تحبون ان یغفرالله لکم" دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/22)


گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی

گفت: "و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه" پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/90)


گفتم: با این همه گناه... آخر چه کاری می‌توانم بکنم؟

گفت: "الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده" مگر نمی‌دانید خداست که توبه را از بنده‌هایش قبول می‌کند؟! (توبه/104)


گفتم: دیگر روی توبه ندارم

گفت: "الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب"(ولی) خدا عزیز و دانا است، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/3)


گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟

گفت: "ان الله یغفر الذنوب جمیعا" خدا همه‌ی گناه‌ها را می‌بخشد (زمر/53)


گفتم: یعنی اگر باز هم بیابم؟ بازهم مرا می‌بخشی؟

گفت: "و من یغفر الذنوب الا الله" [چرا که نه!] به جز خدا کیه که گناهان را ببخشد؟ (آل عمران/?35)


گفتم: نمی‌دانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتشم می‌زند؛ ذوبم می‌کند؛ عاشق می‌شوم! ... توبه می‌کنم

گفت: "ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین" [این را بدان که] خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم آنهایی که پاک هستند را دوست دارد (بقره/222)


ناخواسته گفتم: "الهی و ربی من لی غیرک" ای خدا و پروردگار من! [آخر] من جز تو که را دارم؟

گفت: "الیس الله بکاف عبده" خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36)


گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار می‌توانم بکنم؟

گفت: "یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما" ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هایش بر شما درود و رحمت می‌فرستند تا شما را از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. ( احزاب/42)


گفتم: هیچ کسی نمی‌داند تو دلم چه می‌گذرد

گفت: "ان الله یحول بین المرء و قلبه" خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)


گفتم: غیر از تو کسی را ندارم

گفت: "نحن اقرب الیه من حبل الورید" ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16)


با خودم گفتم: خداوند!... خالق هستی!... با فرشته‌هایش!... به ما درود می‌فرستند تا هدایت شویم؟! ...
پس باید ثابت کنم که شایسته‌ی سلام و درود عرشیانم.
باید گوهر درونم را از هرچه زنگار پاک کنم
...


پزشکان وظروف مسی

    نظر

معروف است که پزشکان به کسانی که از درد
مفاصل رنج می‌برند، داشتن یک دست‌بند مسی را توصیه می‌کنند و دلیل این امر را هم
کمبود یون‌های مسی در خون ذکر می‌کنند که با تماس دست‌بندهای مسی با پوست بخشی از
این کمبود جبران شده و از درد مفاصل کاسته می‌شود.



از سوی دیگر محققین، یکی از علت‌های
بروز بیماری آلزیمر را رسوب یون‌های آلومینیوم در مغز عنوان می‌کنند.





تا چند دهه پیش، مردم کشور ما رسم
داشتند برای پخت غذا مخصوصاً خورشت و آش از قابلمه‌های مسی استفاده می‌کردند و یک
کفگیر آهنی داشتند به نام حسوم که موقع پخت غذا دائم درون آن قرار می‌گرفت ...



هیچ‌کس نمی‌دانست چرا باید این کفگیر
درون قابلمه مسی قرار بگیرد، فقط می‌دانستند برای پخت غذا خیلی لازم می‌باشد.

داستان از این قراره که بدن (مخصوصاً
مغز) برای سلامت و نشاط و کنترل اسیدلاکتیک و کورتیزول به 6 میلیارد یون مس نیاز
دارد و به همین نسبت یون آهن.

 

کمبود یون مس باعث میشه شما دائم احساس
رخوت و خواب آلودگی و کسالت کنید و مدام دهن‌دره کنید. در ضمن هیچ کارخانه داروئی
نمی‌تونه از یون یک عنصر برای شما قرص تهیه کنه ... و اونی که مثلاً به اسم قرص
آهن به خورد شما می‌دهند شامل مولکول آهن هستش که برای بدن هیچ کاربردی نداره.

 

ولی تا این جا بدونید که غذا موقع پخت
در درون قابلمه مسی، از یون آزاد شده این ظرف استفاده می‌کند و در بدن شما فوق‌العاده
احساس نشاط و انرژی ایجاد می‌‌کنه دیگه از اون دهن‌درگی و خمیازه و کسالت خبری
نیست و باعث طول عمر مفید و سلامتی جسمی مخصوصاً برای خانم‌ها نزدیک به دوران عادت
ماهیانه دارد.

ولی یک دفعه توی دهه 50 از این نون خشکی‌ها
اومدند و داد می‌زدند (قابلمه مسی ....... کفگیر آهنی خریداریم .....) و با یک
قیمت مناسب این قابلمه‌ها را خریدند و به جاش قابلمه آلمینیومی می‌دادند که بهش می‌گفتند
روحی. هیچکس توی اون دهه نفهمید این همه قابلمه مسی کجا قراره بره؟

بعدش هم که الان ظرف‌های استیل و تفلون
و این مزخرفات اومده که مدعی هستند غذا توش زود می‌پزه و به کف ظرف نمی‌چسبه. ولی
مردم ما خبر ندارند که همین یون‌های مضر در این ظروف عامل سرطان هستند و به راحتی
یون سرب و آلمینیوم و ..... می‌تونند در جا، یک کودک 6 ماهه را ظرف یک سال به
بیماری‌های کمبود خونی و سرطان و یک فرد بزرگسال را در طی 5 سال به بیماری‌های
کبدی و خونی و طحال دچار کند و بعدش هم سرطان.

من به همه دوستان پیشنهاد می‌کنم حتماً
برای پخت غذا (مخصوصاً غذاهای آبکی) از قابلمه مسی و کفگیر آهنی استفاده کنند. حداقل
برای یک بار هم شده تا ظرف سه روز اثر آن را روی بدن خودتون ببینید.





حالا جالبه توی شمال ایران موقع پخت
خورشت (مخصوصاً فسنجون) یک تیکه آهن یا نعل اسب می‌اندازند وسط خورشت تا حسابی رنگ
بگیره ..... این کار باعث آزاد شدن یون‌های آهن و سلامتی بدن می‌شود. اگر دقت کنید
مردم مازندران و گیلان تقریباً در حد صفر دچار بیماری‌های خونی و سرطان خون می‌شوند.


بخش پونتیاک شرکت خودروسازی جنرال موتورز

    نظر

بخش پونتیاک شرکت خودروسازی جنرال موتورز

شکایتی را از یک مشتری با این مضمون دریافت کرد: «این دومین باری است که برایتان می نویسم و برای این که بار قبل پاسخی نداده اید، گلایه ای ندارم ؛ چراکه موضوع از نظر من نیز احمقانه است! به هر حال موضوع این است که طبق یک رسم قدیمی ، خانواده ماعادت دارد هر شب پس از شام به عنوان دسر بستنی بخورد. سالهاست که ما پس از شام رای گیری می کنیم و بر اساس اکثریت آراء نوع بستنی ، انتخاب و خریداری می شود. این را هم باید بگویم که من بتازگی یک خودروی شورولت پونتیاک جدید     خریده ام و با خرید این خودرو، رفت و آمدم  به فروشگاه برای تهیه بستنی دچار مشکل شده است!

لطفاً دقت بفرمایید! هر دفعه که برای خرید بستنی وانیلی به مغازه می روم و به خودرو باز می گردم، ماشین روشن نمی شود؛ اما هر بستنی دیگری که بخرم ، چنین مشکلی نخواهم داشت. خواهش می کنم درک کنید که این مساله برای من بسیار جدی و دردسرآفرین است و من هرگز قصد شوخی با شما را ندارم ... می خواهم بپرسم چطور می شود پونتیاک من وقتی بستنی وانیلی می خرم روشن نمی شود؛ اما با هر بستنی دیگری راحت استارت می خورد؟ مدیر شرکت به نامه دریافتی از این مشتری عجیب ، با شک و تردید برخورد کرد؛ اما از روی وظیفه و تعهد، یک مهندس را مامور بررسی مساله کرد. مهندس خبره شرکت ، شب هنگام پس از شام با مشتری قرار گذاشت. آن دو به اتفاق به بستنی فروشی رفتند. آن شب نوبت بستنی وانیلی بود. پس از خرید بستنی همان طور که در نامه شرح داده شده بود ماشین روشن نشد! مهندس جوان و جویای راه حل ، 3 شب پیاپی دیگر نیز با صاحب خودرو وعده کرد. یک شب نوبت بستنی شکلاتی بود، ماشین روشن شد. شب بعد بستنی توت فرنگی و خودرو براحتی  استارت خورد. شب سوم دوباره نوبت بستنی وانیلی شد و باز ماشین روشن نشد! نماینده شرکت به جای این که به فکر یافتن دلیل حساسیت داشتن خودرو به بستنی وانیلی باشد، تلاش کرد با موضوع منطقی و متفکرانه برخورد کند. او مشاهداتی را از لحظه ترک منزل مشتری تا خریدن بستنی و بازگشت به ماشین و استارت زدن برای انواع بستنی ثبت کرد. این مشاهده و ثبت اتفاق ها و مدت زمان آنها، نکته جالبی را به او نشان داد: بستنی وانیلی پرطرفدار و پر فروش است و نزدیک در مغازه در قفسه ها چیده می شود؛ اما دیگر بستنی ها داخل مغازه و دورتر از در قرار می گیرند. پس مدت زمان خروج از خودرو تا خرید بستنی و برگشتن و استارت زدن برای بستنی وانیلی کمتر از دیگر بستنی  هاست. این مدت زمان مهندس را به تحلیل علمی وضوع راهنمایی کرد و او دریافت پدیده ای به نام قفل بخار(Vapor Lock) باعث بروز این مشکل می شود. روشن شدن خیلی زود خودرو پس از خاموش شدن به دلیل تراکم بخار در موتور و پیستون ها مسأله اصلی شرکت ، پونتیاک و مشتری بود.

شرح حکایت

مشتریان ما به زبانهای مختلفی سخن می گویند. ایشان از ادبیات متفاوتی برای کلام گفتن بهره می گیرند. اگر حرف مشتری را خوب گوش کنیم ، می توانیم با توجه به لحن گفتار ایشان درک فراتری از آنچه می خواهند به گوش ما برسانند، داشته باشیم. آیا همه حرفهای مشتریان ما باید منطقی ، اصولی و مرتبط با موضوع باشد؟ اگر مشتری چیزی می گوید که به نظر مسخره و بی ربط است ، یا شکایتی عجیب را طرح می کند، چگونه برخوردی شایسته اوست؟ یک اتفاق نادر برای یک مشتری و پیام بظاهر احمقانه او می تواند روشنگر مسیر بهترین و زبده ترین مهندسان جنرال موتورز باشد. مثال ساده ای که نقل شد تأکید بر این موضوع دارد که مشتری بهترین راهنما و کمک ما دربهتر شدن محصول و خدمات بنگاه ماست. اگر در پی نوآوری هستیم ، باید به طور جدی سازوکار «خوب گوش دادن» و «شنیدن» صدای مشتری را طراحی کنیم. شما مشتریان خود را می شناسید؟ صدایشان به گوشتان می رسد؟ بی ربط و با ربط، حرف مشتری گوهر است


درس شگفت انگیزاز زندگی انیشتین


از زندگی انیشتین
1 .
کنجکاوی را دنبال کنید

“من هیچ استعداد خاصی ندارم .فقط عاشق کنجکاوی هستم “
چگونه کنجکاوی خودتان را تحریک می کنید ؟ من کنجکاو هستم.
مثلا پیدا کردن علت اینکه چگونه یک شخص موفق است و شخص دیگری شکست می خورد
.به همین دلیل است که من سال ها وقت صرف مطالعه موفقیت کرده ام . شما
بیشتر در چه مورد کنجکاو هستید ؟
پیگیری کنجکاوی شما رازی است برای رسیدن به موفقیت.
2 .پشتکار گرانبها است
“من هوش خوبی ندارم، فقط روی مشکلات
زمان زیادی میگذارم”
تمام
ارزش تمبر پستی توانایی آن به چسبیدن به چیزی است تا زمانی که آن را
برساند.
مانند تمبر پستی باشید ؛ مسابقه ای که شروع کرده اید را به پایان
برسانید .
با
پشتکار می توانید به مقصد برسید.
3 .تمرکز
بر حال

“مردی که بتواند در حالی که دختر
زیبایی را می بوسد با ایمنی رانندگی کند ، به بوسه اهمیتی را که سزاوار آن
هست نمیدهد “
پدرم
به من می گفت نمی توانی در یک زمان بر 2 اسب سوار شوی .من دوست داشتم بگویم
تو می توانی هر چیزی را انجام بدهی اما نه همه چیز .یاد بگیرید که در حال
باشید.تمام حواستان را بدهید به کاری که در حال حاضر انجام میدهید.
انرژی
متمرکز، توان افراد است، و این تفاوت پیروزی و شکست است .
4 .تخیل
قدرتمند است .
“تخیل
همه چیز است .می تواند باعث جذاب شدن زندگی شود .تخیلی به مراتب از دانش
مهم تر است “
آیا
شما از تخیلات روزانه استفاده می کنید ؟ تخیل از دانش مهم تر است ! تخیل
شما پیش نمایش آینده شما است .نشانه واقعی هوش دانش نیست ، تخیل است.
آیا
شما هر روز ماهیچه های تخیلتان را تمرین می دهید ؟اجازه ندهید چیزهای
قدرتمندی مثل تخیل به حالت سکون دربیایند.

5 .اشتباه کردن
“کسی که هیچ وقت اشتباه نمی کند هیچ
وقت هم چیز جدید یاد نمیگیرد “
هرگز
از اشتباه کردن نترسید .اشتباه شکست نیست .اشتباهات شما را بهتر،زیرک تر و
سریع تر می کنند، اگر شما از آنها استفاده مناسب کنید . قدرتی که منجر به
اشتباه می شود را کشف کنید .
من این
را قبل گفته ام ،و اکنون هم می گویم ، اگر می خواهید به موفقیت برسید
اشتباهاتی که مرتکب می شوید را ? برابر کنید .

6 .زندگی
در لحظه

“من هیچ موقع در مورد آینده فکر نمی
کنم ،خودش بزودی خواهد آمد”
تنها
راه درست آینده شما این است که در “همین لحظه ” باشید .
شما
زمان حال را با دیروز یا فردا نمی توانید عوض کنید .،بنابراین این از اهمیت
فوق العاده برخوردار است، که شما تمام تلاش خود را به زمان جاری اختصاص
دارید .این تنها زمانی است که اهمیت دارد ، این تنها زمانی است که وجود
دارد .

7 .خلق
ارزش

“سعی نکنید موفق شوید ، بلکه سعی
کنید با ارزش شوید “
وقت
خود را به تلاش برای موفق شدن هدر ندهید،وقت خود را صرف ایجاد ارزش کنید
.اگر شما با ارزش باشید ،موفقیت را جذب می کنید
استعدادها
و موهبت هایی که دارید را کشف کنید ، بیاموزید چگونه آن استعدادها و موهبت
های الهی را در راهی استفاده کنید که برای دیگران مفید باشد .
تلاش
کنید تا با ارزش شوید و موفقیت شما را تعقیب خواهد کرد .

8 .انتظار نتایج متفاوت نداشته باشید.
“دیوانگی : انجام کاری دوباره و
دوباره و انتظار نتایج متفاوت داشتن “
شما
نمی توانید کاری را هر روز انجام دهید و انتظار نتایج متفاوت داشته باشید
،به عبارت دیگر، نمی توانید همیشه کار یکسانی (کارهای روزمره) را انجام
دهید، و انتظار داشته باشید متفاوت به نظر برسید.برای اینکه زندگی تان تغیر
کند، باید خودتان را تا سر حد تغییر افکار و اعمالتان متفاوت کنید، که
متعاقبا زندگی تان تغییر خواهد کرد.

9 .دانش
از تجربه می آید .

“اطلاعات به معنای دانش نیست . تنها
منبع دانش تجربه است “
دانش
از تجربه می آید .
 شما می توانید درباره انجام یک کار بحث کنید ، اما این
بحث فقط دانش فلسفی از این کار به شما می دهد .شما باید این کار را تجربه
کنید تا از آن آگاهی پیدا کنید .تکلیف چیست ؟ دنبال کسب تجربه باشید !
وقت
خودتون رو صرف یادگرفتن اطلاعات اضافی نکنید .دست بکار شوید و دنبال کسب
تجربه باشید .

10 .اول
قوانین را یاد بگیرید بعد بهتر بازی کنید.

“اگر شما قوانین بازی را یاد بگیرید
از هر کس دیگر بهتر بازی خواهید کرد”
2 گام
هست که شما باید انجام بدهید .

اولین گام این است که شما باید قوانین بازی
که می کنید را یاد بگیرید ،این یک امر حیاتی است.

گام دوم این که شما باید
بازی را از هر فرد دیگری بهتر انجام بدهید .اگر شما بتوانید این 2 گام را
انجام دهید موفقیت از آن شما می شود .

شاگرد زیرک و استاد!

    نظر

شاگرد زیرک و استاد!  
استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"
استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"
شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"
استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"
استاد پاسخ داد: "البته"
شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "
شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.
مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460-
F
) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"
شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"
زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."
و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و

تاریکی که در نبود نور می آید.
نام مرد جوان یا آن شاگرد تیز هوش چیزی نبود جز ، آلبرت انیشتن !