کعبه
به کعبه گفتم تو ازخاکی منم خاک چرا باید به دور تو بگردم ندا امد تو باپا امدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم.
به کعبه گفتم تو ازخاکی منم خاک چرا باید به دور تو بگردم ندا امد تو باپا امدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم.
در گلویم ابر کوچکیست که خیال بارش دارد،میشود مرا بغل کنی
خدایا یاری ام کن....!
خدایا
از تو می خواهم مرا در مسیر زندگیم تنها نگذاری و یاری ام کنی هر کجا که مسیر را اشتباه می روم به من تلنگری بزنی و یادم بیاوری که راه درست کدام است یادم بیاوری که بهترین مسیر از کجا عبور می کند
خدایا
سرنوشت مرا خیر بنویس تقدیری مبارک تاهر آنچه تو دیر می خواهی من زود نخواهم و هر آنچه تو زود می خواهی من دیر نخواهم کمکم کن تا در همه حال راضی به رضای تو باشم
دو خط موازی... معلم گفت دو خط موازی هیچ گاه به هم نمیرسند.... مگر اینکه یکی از آن ها بشکند... گفتم:من خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم؟؟؟؟ معلم لبخند تلخی زد و گفت: شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد...!!!!
حافظ اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را صائب تبریزی اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را شهریار اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد نه چون صائب که می بخشد سرو دست و تن و پا را سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را البته موارد بالا بصورت رسمی و از قول شاعران شناخته شده بود . بهرحال داستان به اینجا ختم نشد و در گوشه کنار اشعاری را با مضامینی مشابه داریم :برای نمونه آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را و عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا و نهایتا به این شعر میرسیم که با کمی تغییر در وزن. حافظ را مسؤل تمام این دعاوی میداند چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا را که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را وجود او معمایی است پر از افسانه او افسون ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را
برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن ! پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی. دکتر علی شریعتی
?.. اســمـش نــه عــشـق اســت نــه عـلاقـه و نــه عــادت...
حــمـاقــت مــحـض اسـت...
دلــتـنـگ کــسـی بــاشی...
کــه دلــش بــا تــو نــیـسـت.. ?..
عاشقانه هایی که برایت می نویسم
مثل چای هایی هستند که خورده نمی شوند !
یخ میکنند وباید دور ریخت !
فنجانت را بده دوباره پر کنم
...
خدایا میوه ی ممنوعه ی این زمین خاکی روی کدام درخت در انتظار دندان های حریص من است؟ هوس کرده ام از زمین اخراجمکنی!